9 ماهگی و سیسمونی
سلام عزیز دل مامانی...پسر عزیزم....خوبی ببخشید که خیلی وقته نیومدم اینجا برات چیزی ننوشتم...بذر به پای بی حوصلگی این روزهای آخر....
دیگه چیزی نمونده مامانیا...کمتر از 20 روز دیگه میای پیشمون عزیز دلم....نی نی نازم.....
ماشالله بزرگ شدی و دیگه جات تو دل مامانی تنگ شده دیگه مثل سابق نمیتونی شیطونی کنی ولی کماکان هنوز هم با وجود جای تنگ باز هم ووروجک خودمی هی این ور اونور میچرخی..فدات بشم...این روزا خیلی هم سکسکه میکنی....قربوت برم من که وقتی به باباییت نشون میدم ازذوقش اشک چشاش جاری میشه....
الان دقیقا شما 36 هفته و 5 روزته قربون قد بالای نازت بشم ....
راستی اومدم بگم سیسمونیتم کامل کامل شده ..تازه جشن هم گرفتیم...کلی هم مهمون اومده بود تا وسایلای اتاقت و ببینن نازنینم....ایشالله خودت هم صحیح و سالم بیای بغل مامانت ..همه خوششون اومده بود امیدوارم تو هم خوشت بیاد ...امروز اومدم عکس اتاقت رو اینجا بذارم تا یادگاری بمونه...
از همین تریبون از مامان بزرگ و بابا بزرگ و باباییت هم کمال تشکر رو دارم خیلی دستشون درد نکنه ...
ودر آخر هم اینم ساکت که جمع کردم توش هم دو دست لباس برا بیمارستان +پتو +پوشک وسایل مورد نیاز دیگه گذاشتم ..
دیگه از کشو ها عکس ننداختم...کهنه و خشک کن و این جور چیزا هم داخل کشو هستن...اون آخرین عکس هم دو دست لحاف و تشک که تو کمد دیواری بود حال نداشتم در بیارم به زورچپوندم اونجا...